خانه کتاب الکترونیکی

مجتمع آموزشی فرهنگی میعاد امام رضا علیه السلام

موضوع : داستان
مخاطب : کودک
  • شهر قصه

    دریافت کتاب
    67
    37

    دختر کوچکی در بزرگترین و شلوغ­ترین شهر جهان زندگی می­کرد. او عاشق گوش دادن به قصه­ ها بود. اما همه آنقدر مشغول بودند که فرصتی برای تعریف قصه برای او نداشتند. مادرش می­گفت، "باید کارم را تمام کنم." پدرش می­گفت، "حالا دارم روزنامه می­خوانم." ... همه به کاری مشغول بودند. هیچ کس وقتی برای تعریف کردن قصه نداشت. ... یک روز "دیدی" به مدرسه آن دختر کوچولو آمد. دیدی معلم یا دانش آموز نبود. ... او هم با دانش آموزان دوست بود، و هم با معلمانشان... «دیدی» و دختر کوچولو، سِیلی از قصه گویی را در آنجا به راه انداختند، که همه مردم شهر را فرا گرفت...

  • باغ پدر بزرگ

    دریافت کتاب
    18
    13

    کتاب باغچه پدربزرگ فاروک نوشته‌ی متیو خلیل، ماجرای پسر بچه‌ی کوچکی به اسم امید است که هر هفته به دیدن پدربزرگ خود می‌رود که باغچه‌ای کوچک در شهری شلوغ دارد.

  • زندگی یک گاو

    دریافت کتاب
    35
    25

  • فرشته ها در عید چه می کنند

    دریافت کتاب
    28
    22

    کودک و نوجوان